چراغ هارا من خاموش میکنم

سالهایی که گذشت سالهای شادی نبود,بیشتر ایام رنج میبردم , به امیدی که زندگی طوری شود که دوستش میدارم

چراغ هارا من خاموش میکنم

سالهایی که گذشت سالهای شادی نبود,بیشتر ایام رنج میبردم , به امیدی که زندگی طوری شود که دوستش میدارم

با شمام هِی آقااااا هِی خانم !

خسته ٬ کوفته با کوله باری از مشکلات زندگی سوار تاکسی میشویم. 

از قضای روزگار چون احوال خیلی خوشی خیلی ها داشتیم خیلی یک عدد مرد و یک عدد مرد با هیکل چهار مرد ( ایکون ۲تا رضازاده) (:/ در عقب تاکسی خود را در کنار ما جای دادند. از جایی که در چنین موارد خاصی یک عدد کیف کولی داریم که مانند دیوار چین عمل میکند را در کنار خود که اندازه ی نوک سوزن جا اِشغال کرده ایم قرار میدهیم تا مبادا اسلام در خطر بیفتد وما هم که اعصاب نداریم که ... خلاصه اینکه کیفم نشسته بود رو صندلی و من هم از دستگیره ی در آویزان شده بودم . 

اینکه اون ۱۰ دقیقه بر من چه گذشت و چه صداهای ناهنجاری که نشنیدم بماند دیگه طوری شده بود که من رفته بودم نشسته بودم رسماً رو سقف ماشین که فقط کافی بود راننده گرامی یه ترمز کنه و من پخش اسفالت شوم و دوستان لطف کنن منو از اسفالت جدا کنند و سوار کنن. 

مگر این آقای هیکل خَم به اَبرو میآورد (:/ ٬ چشمتان روز بد نبیند سر این پیچ ها اینها به سمت ماکه نه به سمت کیف ما متمایل میشدند ٬احساس تهوع به ما دست داده بود و شیشه تا آخرین حد ممکن پایین دادیم و تا حلق بیرون پنجره بودیم ٬ دیگر کنترل از کفمان در رفت و یک نگاهی به اینها انداختیم و نُچی گفتیم که صدایش تا آسمان هفتم هم رسید که مرد بغل دستیمان که دیگر رسماً بغل من نشسته بود با دست اشاره به مرد هیکل کردند ما هم نگاهی خشمگینانه نثارشان کردیم وبه راننده گفتیم دست شما مرسی ما ترجیح میدیم بقیه راه را پیاده سیر کنیم و وسط راه ریختیم پایین ٬ دیگر هیچی دیگر اینجایمان گیر کرده بود که به آن مردک هیکل بگوییم که ای بزرگوار٬ شما در آینه به خودت نگاهی بینداز و بعد خودت قضاوت کن که آیا این هیکل جای ۳ نفر رو اِشغال نمیکند آیا؟! شما یا جلو ماشین سعی کن بشینی یایک مقدار جزءای به جیب مبارک فشار بیارید و ۲نفر حساب کنید (: که مردم را در مضیقه قرار ندهید ٬ با تشکر ٬ و نگاه عاقل اندر سفیه ی بر ایشان کردیم و ایشان هم ایضاً نگاهی بر ما کردندند خلاصه جفتمان بر هم نگاه کردیم و تاکسی حرکت کرد رفت. 

دیگر اینکه وقتی از ماشین پیاده شدیم از ذوق تا خانه چهار نعل دویدیم. 

پ.ن:دوست ندارم به بزرگتر از خودم بی احترامی ای کرده باشم ولی شما پدر من خودت باید متوجه این موضوع باشی و طوری رفتار کنی که کسی کوچکترین بی احترامی ای نتونه بهت کنه |: نه اینکه فقط ایشون خیلی ها اصلاً مراعات نمیکنند چه خانم چه آقا ولی بیشتر آقایون . 

پ.ن: دلمان صاحب پشمک را میخواهد|: .

نظرات 5 + ارسال نظر
رز چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ب.ظ http://acme.blogsky.com

سلام خیلی با حالی
چطور میشه تو وبلاگ انگلیسی نوشت؟
اگه شد تو وبلاگم جواب بده
مرسی

فرید چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ http://kooh2010.blogspot.com/

سلام
وای که چقدر بانمک مینویسی
ممنون از نوشته هات
یه سر هم به من بزن

چت روم فارسی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.mihanchat.com

:: بزرگترین چت روم فارسی ::

سلام دوست عزیزم [گل]

از شما دعوت می کنم از بزرگترین چت روم فارسی زبانان دیدن کنید [گل]

ادرس : Www.MihanChat.Com

منتظر شما هستیم ...

راستی از شما ممنون میشم ما رو هم به پیوندها تون اضافه کنید [خجالت]

عنوان لینک : بزرگترین چت روم فارسی لینک : www.mihanchat.com

منتظرتیم ... [خجالت][گل]

رز پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ق.ظ http://acme.blogsky.com

آخه کلا زبان وبلاگم فارسی با تغییر زبان کیبردم همون فارسی مینویسه

سپیده(صبا) سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:34 ب.ظ http://tribebride.blogsky.com/

حالت رو می فهمم. برای همین اینقدر اذیت شدم با این آدمای بی فرهنگ که در این جور مواقع علاقه‌ی عجیبی به کوچه‌ی علی چپ دارنُ دیگه تا اونجایی که شرایط اجازه بده و وقت میرم جلو میشینم تا کمتر حرص بخورم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد