چراغ هارا من خاموش میکنم

سالهایی که گذشت سالهای شادی نبود,بیشتر ایام رنج میبردم , به امیدی که زندگی طوری شود که دوستش میدارم

چراغ هارا من خاموش میکنم

سالهایی که گذشت سالهای شادی نبود,بیشتر ایام رنج میبردم , به امیدی که زندگی طوری شود که دوستش میدارم

بی تو با خاطره هایت چه کنم؟!

عاشقتم )): من بدون تو چیکارر کنم؟!)): اَرررررر )): 

خدااااااااااااااااااااااا)): چرا همه چیزای خوب زندگیمو میگیری اَزم )): 

من یه جوری ام دارم دیوونه میشم  

هرجا نگا میکنم هر چیزی همش آتویس همش خاطره )):‌آتویسم )):‌خداا گریه ام بند نمیاااد٫ امروز یه روز ِ که از پیشم رفتی )): نمیدونی چقد سخت میگذره آتویسمممممم )):‌ااَرررررر)): 

خدااااا٫ 

کی جای آتویس رو میتونه برام پُر کنه آیا؟! با کی ۲۴ ساعت حرف بزنم؟! وقتی دلم میگیره وقتی تنهام رو کی حساب باز کنم؟! کی پای حرفام بشینه؟! کی ؟! 

کی پایه ام باشه؟! با کی بریم بیرون با کی شهر کتاب رو بتکونیم؟! با کی شب تا صبح بیدار باشیم؟! با کی اُلویه بخوریم؟! با کی DVDبگیریم ببینیم؟! با کی بریم استخر زیر آب برقصیم از خنده قُلپ قُلپ آب بخوریم؟! کی برام حرکت بزنه؟! با کی آخر شب زنگ بزنیم برامون غذا بیارن؟! با کی شب تا صبح بحثای جذاب کنیم؟! با کی عکس بگیریم بخندیم؟! کی عشقم باشه؟!‌رو کی من غیرت داشته باشم؟!‌((:‌)):با کی بریم نصف Menu رو سفارش بدیم؟! )): با کی صحبت کنم؟ خرزوخاان؟!آیا؟!  با کی با پیشول متر کنیم ؟!)): غم و شادیامون با کی باشه؟!‌هااان)): کی Dialogمو بگه )): با کی نظر بدیم؟!با کی بریم ترمیم ناخنامون )):با کی غیبت نکنیم)): کی بگه دوس داره بچسبه به سقف کنار لوستر؟!

دلم به تو خوووش بود که توام رفتی، اون لحظه که تو فرودگاه بغلت کردمو خدافظی از خدا خواستم دفعه ی آخری نباشه که میبینمت فقط خدا میدونه چی میگم))):، بهترین دوستمی *:دلممممم داره میترکه خدااااا)):نمیگم دلخورم از تقدیر ولی خودت نیدونی چقدر دلگیرره)): نه میشه زنده باشم نه بمیرم)):

نه خداااا هیچکی جای آتوسارو نمیتونه برام پر کنه ٫دارم دیوووونه میشم ))))))))))):  هیچی آرومم نمیکنه )):

 * باران بر لبه ی پنجره ی احساسم مینشیند 

 و چشمانم را نوازش میدهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم!

ابمیوه گیری جوجو !

تا حالا انقدر خوابت اومده که بگی هر چی که میخواد اتفاق بیافته من فقط میخوام بخوابم ( ایکونی که میگه میدونم همچین حسی نداشتییییی تاحالااااا پینوکیو) با این وضعیت ساعت ۶ صبح وجدانم قلمبه شده بود و هی میگفت خاک بر سرت جوجو٫ پاشدم رفتم بالا سر اراس میگم ارااااااااااااااااااس من میخوام بخوابم از شیمی فیزیک همین جوریش هیچی حالیم نمیشه یه جلسه ام نباشم هیچی عوض نمیشه ٫هان؟!  

اراس: منم ساعت اول نمیرم ولش کن برو بخواب ( ایکونی که میگه فک میکردم فقط خودم اینجوری ام!‌)

بدو بدو بدون اینکه چشمامو باز کنم که نکنه خدایی نکرده خوابم بپره پریدم تو تختم خوابیدم  

نیم ساعت بعد: 

مامانم داد داد که جوجوووو پاشو مگه تو کلاس نداری ٫دیرت شد! 

جوجو: نه دوستم زنگ زده میگه کلاس امروز تشکیل نمیشه  

مامان: آرررررره دوستت ساعت ۶ صبح تو دانشگاه چیکار میکنه 

جوجو: مامان گیررررررر نده بزار بخوابم  

مامانم غُر غُر کنان دور میشه و به من میگه مَمَد شُلی . 

با این وجود خواب از سرم میپره موشی رو بغل میکنم و میگم میبینی نمیزارن مامانت ۲ دقیقه بخوابه یک ساعت ووول میخورم تا بالاخره خوابم میبره  

یه دفعه با صدای اینکه یکی داره میگه جوجووو جوجوو از خواب میپرمو میدوئم طرف صدا ولی  میدونم هنوز ۲ساعت ام نگذشته از وقتی خوابیدم ٫میبینم بابامه سرما خورده در حدِ اُلمپیک و میگه جوجو جان بابا اون ماساژورو بیار یکم کمرِ منو ماساژ بده من در حالیکه فحش میدادم به خودم رفتم ماساژورو آوردم اومدم کنار بابام چَنبره زدم با یه دستم ماساژورو گرفتم به کمرِ بابام چشمامم که بسته فقط گاهگداری باز میکنم که نکنه به چای کمر بابام گرفته باشم به کمرِ مامانم و داشتم آرزو میکردم تا زودتر تموم شه ته به سمتِ تختم پرواز کنم که بابام گفت جوجو جان بابا پاشو یه لیوان برام ابمیوه بگیر دستت درد نکنه منو میگییی انقدرررررر خوشحااااال شدم که نگوووو آاااااه این هوااااا (: 

حالا ابمیوه گیری خراب )): پریروز خودم سوزوندمش در حدی که دودی که ازش بلند شده بود تا ۲روز از خونمون نمیرفت . رفتم ۲تا پرتغال ۲تا لیمو شیرین آوردم با ابمیوه گیری دستی ۳ ساعت آبشو گرفتم تازه چی همه اینکارارم با چشم بسته کردم الان که فکر میکنم میگم نکنه به جای لیمو شیرین لیمو ترش برداشته باشمو ب جای پرتغال انار (:بُردم دادم به بابام  ٫و داشتم جهش میکردم سمتِ تختم٫ میبینم مامانم داره به بابام تعارف میکنه آ میگه من میارم بابام میگه نه جوجو میآره ٫باباجان جوجو یه سیب برا من پوست بکن بیار منو میگی (: نسشته بودم کفه زمین داشتم موهامووو میکندم و آرزو میکردم کااااش رفته بودم دانشگاه... 

تا الانم که این پست رو نوشتم نخوابیدم که هیچ٫ چشمامم بسته نشده ٫عین کوزِت هم کار کردم به مامانم میگم تورووو خداا تعارف نکناااا میخوای جارو برقی بکشم؟! میخوای پله هارو از بالا تا پایین دستمال بکشم؟! میخوای زنگ بزنی خونه خاله اینا ببینی کارگر خونه احتیاج ندارن آیا؟! مامانم یه نگا به من میکنه و میگه نه که همیشه تو اینکارارو میکنی (:/ حالا یه آبمیوه گرفتیاااااا  

و من دلم میسوزه برا خودم چون اگه اون یه بار تنها بود که دلم نمیسوخت که من با الان ۶۰ بار ابمیوه گرفتم (: دیگه بهم نمیگفتن خودم فهمیده بودم که هر نیم ساعت یکبار من باید ابمیوه بگیرم حالا هر کاری ام که داشته باشم اول باید ابمیوه میگرفتم . دلم نمیسوره آاااا تا میدیدن من دارم آبمیوه میگیرم مامانم برا جینگولم بگیر برا خواهرتم بگیر برا نوه اقدس خانومینام بگیر اگه پسرِ شمسی خانوم نخوره من لب نمیزنم (: (‌ایکونی که میگه نرن بهتر )):‌) بابامو میگی اگه براش ابمیوه میگرفتم ولی برا جینگول نمیگرفتم یه لیوان بیار من نصفِ ابمیومو بدم جینگول بخوره منو میگی (: نه شماااااااا بخورین من برا این مگس هم الان میگیرم 

یعنی ها این دستِ راست ِ من شده عینهو دستِ این بادی بیلدینگااااا الان  اون یکیی لاغررررررر با دست ِ راستم الان میتونم بگیرم رو هوا بچرخونمت تااازه قراره برم فیگور بگیرم عکس بندازم بذارم سی صدو شستم ((:   

یعنی ها اگه الان ابمیوه بخوای بهم نگی نمی بخشمت !‌(:

پ.ن : دلمو شکوندی همچین توقعی ازت داشتم دوستِ عزیز !