چراغ هارا من خاموش میکنم

سالهایی که گذشت سالهای شادی نبود,بیشتر ایام رنج میبردم , به امیدی که زندگی طوری شود که دوستش میدارم

چراغ هارا من خاموش میکنم

سالهایی که گذشت سالهای شادی نبود,بیشتر ایام رنج میبردم , به امیدی که زندگی طوری شود که دوستش میدارم

برو تنهام بزار!

سرم درد میکرد دراز کشیده بودم یکم حالم بهتر شه و به آهنگیو که دوسش دارم گوش میکردم تا به سر دردم فکر نکنم و آروم شم بدتر گریمم گرفت >-: حالا نمیدونستم دیگه به سر دردم گریه کنم یا آهنگِ ٬ این وسط دو عدد گربه اُفتادن به جون هم منم که خوشحااااااال هی گفتم استغفرالله برید خداوند به راه ِ راست هدایتتون کنه ٬گوششون بدهکار بنود حتماً باید برخورد فیزیکی انجام میدادم رفتم دَمِ پنجره با یه قندوون تو دستم٬ میبینم همه همسایه ها اومدن دمِ پنجره فحشِ که به این ۲تا میدن٬ این بود که با هر یه قندی که من پرت میکردم اونام برام دس میزدن . 

یعنی هاااا من یه قندون قند به این ۲تا پرت کردم یه دونشم به اینااا نخورد(:/ ( ایکونی که میگه تو بگو یدونه‌) دیگه داشتم قندونم پرت میکردم بلکه بخوره تو سرش که سارگل گفت عاشقِ نشونه گیری تم بعد مادرمم آماده بود تا من قندون رو پرت کنم که قندونم کنه . اون دوتا رفتن ولی منو اصلا حساب نکردن |: سردردمم همچنان بر جای خود باقیست .

 پ.ن: چرا کسی منو نمیفهمه؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
sony چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

بازم بنویس

kasra جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ب.ظ

salam:D ghashang booooodo bahalo khandedar:D:D;) g0od luck

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد